رفتیم ولایت باباحاجی! یه روستای کوهستانی خوش آب و هوا که وسط تابستون هم باید موقع خواب روت پتو بکشی. بابا حاجی یه خونه ویلایی رو دامنه کوه ساخته و تو این خونه یه حیاط و یه باغچه باصفا هم هست. تو حیاط خونه یه بخشی برا پارک ماشین در نظر گرفته شده و بقیه ش سنگفرشه.
تو خونه ایم و کیانا دنبال بهانه است که بره بیرون. به من میگه مامان پاشو بریم پارکینگ. خنده ام میگیره و میگم: "پارکینگ نه، حیاط". با تعجب میگه: "حیاط؟ حیاط چیه؟"میگم: "بعضی از خونه ها حیاط دارن. که میتونیم بریم توش بدوییم و بازی کنیم." با خوشحالی میگه:" پس پاشو بریم حیاط."
در طول زمانی که اونجاییم چند بار دیگه من رو به پارکینگ و بعد از دیدن لبخند من به حیاط دعوت میکنه.
اینم سرگذشت کلمه حیاط که داره کم کم به لیست کلمات مهجور فارسی می پیونده.
تو خونه ایم و کیانا دنبال بهانه است که بره بیرون. به من میگه مامان پاشو بریم پارکینگ. خنده ام میگیره و میگم: "پارکینگ نه، حیاط". با تعجب میگه: "حیاط؟ حیاط چیه؟"میگم: "بعضی از خونه ها حیاط دارن. که میتونیم بریم توش بدوییم و بازی کنیم." با خوشحالی میگه:" پس پاشو بریم حیاط."
در طول زمانی که اونجاییم چند بار دیگه من رو به پارکینگ و بعد از دیدن لبخند من به حیاط دعوت میکنه.
اینم سرگذشت کلمه حیاط که داره کم کم به لیست کلمات مهجور فارسی می پیونده.
خیلی جالبه که این مدل زندگی الان بعضی کلمات رو خودبخود حذف کرده!
پاسخحذفخیلی وقت بود اینجا نیومده بودم. حتی رنگ قبلا صورتی بود نه که الان آبی شده:)
و چه کیانا بزرگ شده مهری :) با این حرفها و جملات:*