۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

کیانا- آخرین روز عید 1389


این عکس ها رو عمو مسعود ازم گرفته. تازه به مامانم هم ياد داده كه چه جوري عكسهام رو اين مدلي بذاره كنار هم.
دستش درد نکنه واقعا.

بابا-مامان

دخترکم داره یواش یواش حرف زدن رو تجربه می کنه. اولین کلمه واضحش بابا بود و بعدش ماما. اون اوایل مامان که میخواست بگه کلی مممممم می گفت تا بالاخره "ا" رو بهش می چسبوند ولی الان دقیقا واضح و با هدف ماما میگه. مثلا بعد از ظهر که میرم دنبالش و وقتی ازآیفون منو میبینه. "دای" و "تاب تاب" رو هم کاملا سرجاش استفاده می کنه و معنی بعضی از کلمات و حتی جملات رو می فهمه. :)
دیگه اینکه تازگیها اگه چیزی رو بخواد و بهش ندیم کلییی جیغ و داد میکنه تا به هدفش برسه. البته من همیشه در برابر جیغش مقاومت می کنم ولی با این وجود هنوز روشش رو عوض نکرده.
راستی فقط کافیه جلوش سرفه کنی. بلافاصله ادات رو درمیاره و به همون تعداد که سرفه کردی، سرفه میکنه. حتی اگه تو یه اتاق دیگه باشه و فقط صدای سرفه رو بشنوه.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

کیانا، قبل عید، بعد از کوتاه کردن مو

آخه واقعا این مامان و بابام چه جوری تونستن موهای منو کوتاه کنن؟؟؟