۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

در مرز سه و چهار

کیانا و نمایشگاه کتاب: بعد از انتقال نمایشگاه کتاب از نمایشگاه بین المللی به مصلی، دیگه نمایشگاه نرفته بودیم. تا اینکه امسال تصمیم گرفتیم به غرفه های کودک و نوجوان نمایشگاه کتاب سر بزنیم. کیانا تو نمایشگاه وقتی از یه کتابی خوشش میومد، اصرار میکرد که کتاب رو بهش بدیم. ما هم کتاب رو می دادیم. کیانا هم تا آخر کتاب رو ورق میزد و بعد تصمیم میگرفت که کتاب رو بگیریم یا بذاره سرجاش. البته ما با همه تصمیمات خریدش موافقت نمیکردیم. :)

کیانا و حرف "ق": کیانا تو تلفظ بعضی از حروف مشکل داره. مثلا "ر" رو میگه "ل" و یا "ق" رو میگفت"گ". و ما هم اصراری بر تصحیحش نداشتیم. چون به نظرمون عادی بود. ولی حدود یک ماه پیش بالاخره یاد گرفت که "ق" رو درست بگه. یه روز خوشحال به من گفت ببین مامان میتونم بگم "ق". دیگه نمیگم "گلب".میگم "قلب". (با یه "ق" غلیییییییظ) حالا بعد از یاد گرفتن "ق" به ما گیر میداد که نباید بگید که هواگرمه. باید بگید: "قَرم". ( همچنان با "ق" غلیییییییظ")

بَن بِن بُن: برا کیانا مجموعه اول از بَن بِن بُن رو خریدیم. و کیانا با کمک اون چند تا کلمه رو یاد گرفته. مثل اسب، جوجه، بستنی، کلاه و ... . بعد از یادگرفتن کلمه جوجه، وقتی کلمه جوراب رو دید میگه این چرا شبیه جوجه است؟

کیانا وموهای بلند: بابا مرتضی و خاله مهناز طرفدار موهای بلند هستن ولی من و مامانی ترجیح میدیم موهای کیانا کوتاه باشه. من مخصوصا تو حمام هی میگم کاش موهای کیانا کوتاه بود. ولی خوب بابا و خاله، رو کیانا اثر بیشتری دارن و کیانا سخت در برابر آرایشگاه رفتن م
مقاومت میکنه. بالاخره من تصمیم گرفتم حداقل جلوی موهای کیانا رو کوتاه کنم. و بعد باید کیانا رو راضی میکردم که با هم بریم آرایشگاه. بعد از کلی اصرار کیانا میگه نه نمیام. خانم آرایشگر قیچیش رو میزنه تو چشمم. من هم کلی توضیح که تو باید چشمات رو ببندی. در نهایت کیانا راضی شد و با هم رفتیم آرایشگاه. وقتی هم خانم آرایشگر میخاست موهای کیانا رو قیچی کنه، کیانا سریع چشم هاش رو بست و تا بهش نگفتیم باز نکرد

تحت تاثیر آرایشگاه: نشستم رو لبه تخت و کیانا داره موهام رو شونه میکنه. بعد از کمی شونه کردن میگه: " مامان، الان اگه یه قیچی میداشتم، موهات رو برات مرتب میکردم. "  حالا این کلمه "میداشتم" رو از کجا آورد، خدا میدونه.

توجه به تکه کلمات: کیانای ... چند روز پیش به بنده تذکر داده که: مامان چرا اینقد میگی "حسابی". کیانا "حسابی "دستت رو بشور. کیانا "حسابی" تمیز کن.
هروقت که حواسم نباشه و از این کلمه استفاده کنم، سریع اعتراض میکنه که باز گفتیییی.

ماه کیانا

خرداد، ماه کیاناست. خرداد، ماه بابا مرتضی است.
چند روز دیگه کیانا، سه ساله خانوم میشه. سه سال از اون صبح عجیب و زیبای بهاری میگذره. صبحی که نوید بخش روزهای شاد و سخت پدر و مادری بود. این سه سال سختی ها و شیرینی های زیادی داشت. که البته شیرینی هاش به سختی هاش حسابی میچربه.  دخترکم پیشاپیش تولدت رو هزاران هزار بار تبریک میگم.