۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

ایستادن کیانا خانوم

امروز کیانا خانوم یادگرفت که وایسه و چون هردفه که می ایستاد ما براش دست می زدیم وقتی هم که ما حواسمون نبود و خودش می ایستاد، شروع میکرد به دست زدن و تشویق خودش :) . تازه چون دیگه تعادلش رو هم می تونه حفظ کنه خاتوم تشریف میبره آشپزخونه و در کابینت رو باز می کنه و ... .
به نظرتون چند روز دیگه راه میفته؟؟؟

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه



در آستانه یک سالگی

دخترکم یواش یواش داره بزرگ میشه و دو هفته دیگه باید براش جشن یک سالگی بگیریم. قربون دخترم بره مامانششششششش (اصطلاحی که معمولا بکار می برم ؛) ).
الان دخترکم تقریبا تمام وسایلش از جمله اسباب بازیهاش و رختخوابش رو میشناسه. از چند ماه پیش که کم کم میخواستیم اسم وسایل رو بهش یاد بدیم، دخترکم تریک جالبی رو بکار می برد. مثلا وقتی می گفتیم کیانا گل کو؟ به دم دست ترین شئ ای که نزدیکش بود نگاه میکرد. اگه ما شروع میکردیم به تشویق و واسش دست میزدیم، می فهمیدکه درست حدس زده و دیگه بار بعد که ازش می پرسیدیم، مستقیم به گل نگاه می کرد ولی اگه براش دست نمیزدیم و سوال رو تکرار می کردیم، سرش رومی چرخوند و به یه چیز دیگه نگاه می کرد و اینقدر این کار رو انجام میداد تا به شئ درست برسه و ما تشویقش کنیم. خیلی دوست دارم بدونم که بچه های دیگه هم این کار رو انجام میدن یا نه؟
کار دیگه دخترم اینه که وقتی یه چیزی دستش باشه، مخصوصا اگه جزو وسایل ممنوعه باشه، به محض اینکه بهش نزدیک میشی، اونو بهت تعارف می کنه و "دِ دِ" گویان که مخفف کلمه "بده" است، ازت می خواد که وسیله تو دستش رو بگیری. آخه وقتی ما می خوایم چیزی رو ازش بگیریم، بهش می گیم بده، به همین خاطر اون هم فکر می کنه که وقتی چیزی رو می خواد بده باید بگه "بده". آخر طوطیه این دختر.
الان دخترم جمله "برو ... رو بیار" رو هم میفهمه. دیشب بهش گفتم کیانا برو پتوت رو بیار. دخترکم سریع رفت تو اتاق خواب، پتوش رو برداشت و کشون کشون آورد سمت من. البته وسط راه هی پتو زیر زانوش گیر می کرد و کیانا که نمیتونست پتو رو بکشه یه کم غر میزد و از همون فاصله دستش رو سمت من دراز می کرد و میگفت "دِ دِ" ولی من از جام در کمال نامردی تکون نمی خوردم و می گفتم بیار اینجا و دخترم یه کم زانوش روبلند میکرد و پتو رو از زیر زانوش میکشید بیرون. ولی باز پتو می رفت زیر زانوش و غرغر کیانا و از جا تکون نخوردن من. تااا بالاخره دخترم پتو رو به من رسوند و با ذوق و تشویق من کلی ذوق کرد. اینقدر که سختی کار یادش رفت و سریع رفت تشکش رو نشون داد که بیاره و من گفتم بیارو تکرار سناریو :))
خلاصه این روزا رو با تماشای شیرین کاری های دخترم سر میکنیم. :)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

دپ زدن کیانا!!!

یه مدته کیانا کم حوصله شده. همش دنبال یه نفر میگرده که بغلش کنه و بچرخوندش. چراشو نمیدونیم والا.
ولی با این اوصاف پنجشنبه شب كه عمه مریم، صبا و مولودجون اومدن خونمون. كيانا با دیدن اونا کلی شارژ شد. مخصوصا با بازی با صبا کلی ذوق می کرد و دیگه از بی حوصلگی خبری نبود. اما وقتی جمعه غروب مهمونا رفتن، کیانا برای اولین بار با رفتنشون کلی دپ زد. اصلا فکرشو نمیکردم این عکس العمل رو نشون بده. کلا که نباید زمین میذاشتیمش چون گریه می کرد و گوله گوله اشک می ریخت. تازه وقتی هم که تو بغلمون بود هرکاری می کردیم، نمی خندید. کارایی که قبلا اگه یکیشون رو هم انجام میدادیم، کیانا خانوم از خنده ریسه می رفت. خلاصه که اولین بداخلاقی کیانا خانوم بعد از رفتن مهمون رو تجربه کردیم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

کیانای عزیزم منو ببخش

منو ببخش به خاطر وقتی که عصبانی میشم وبه توبیگناه ترین موجود عالم پرخاش می کنم. وقتی که افسرده میشم و حوصله شیطنتهای شیرینت رو ندارم. وقتی که خسته ام و توان همرامی با بازیهای کودکانه ات رو ندارم.
وچقدر منو شرمنده می کنی وقتی که با لبخند و با اون دستهای کوچیکت اشکهای حاصل از عصبانیت، افسردگی و خستگی رو از روی صورتم پاک میکنی.