۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

دخترم چقدر بزرگ شده

تو این مدتی که از دخترم ننوشتم، دخترم خیلی خیلی بزرگ شده وحرفایی می زنه و کارایی میکنه که من و باباش و تقریبا همه اطرافیان رو متعجب می کنه. بارها شده که من و بابا مرتضی از خودمون پرسیدیم که دخترمون واقعا باهوش و به قول خودش "با استداد"ه یا بقیه بچه ها هم در این سن و سال مثل کیانا یا نزدیک به اونن. :) 
دخترم از اوایل زمستون که 1.5 ساله بود تقریبا خیلی خوب حرف میزد و شعرهایی که میخوندم رو با من میخوند به این صورت که یه بخشی از شعر رو من میخوندم و دخترم قسمت بعدیش رو میگفت. بعد نوبت من بود و به همین ترتیب یکی درمیون میخوندیم تا شعر به آخر برسه. اولین شعری که با هم خوندیم "یه توپ دارم قلقلیه" بود که یکی دوبار تو راه برگشت به خونه براش خونده بودم که سریع یاد گرفته بود و به روشی که گفتم تا تهش با من میخوند. ولی خوب بعضی از کلمات رو نمیتونست بگه ونصفه نیمه میگفت. ولی الان تعداد شعرهایی که یاد گرفته بیشتر شده و میتونه بعضی ها رو به تنهایی و بدون کمک من بخونه. فقط کافیه شناسه شعر رو بهش بگی که بلافاصله شروع کنه به خوندن. البته اگه باهات دوست باشه و ازت خجالت نکشه. :)

تو این مدت دخترم شیرینکاری ها زیادی کرده که دوست دارم چند تاش رو اینجا بنویسم. این مدت که این سایت بیچاره یا به قول کیانا "بیچاله" رو فیلتر کردن کلی ننوشتم و کلی عقب افتادم. :(

اول چندتیکه شعربه زبون کیانا مینویسم:
1- شعرخاله سوسکه
خاله سووووسکه خاله سووووسکه تو بُدو چوجا میری تا من بیام 
اگه تو زنم بشی هیشی دیگه من نمیخوام
2- 
گل همه رنگش خُبه بچه زرنگش خُبه
تو کتابا نوشته تنبلی زشته (درحالیکه انگشتش رو به چپ و راست تکون میده)
... تا آخر
3- علوسک قَشَنِ من قِمِز پُشیده 
  ....علوسک من چشماتو باز بُتُن وقتیکه شب شد اونوخ لالا بُتُن
بیا بریم توی حیاط با من بازی بُتُن  توپ بازی و شن بازی و طناب بازی بُتُن
4-
تبلُد تبَلُد، تبلُدت مبالَک.  مبالَک مبالَک،تبلُدت مبالَک.
بیا شَما رو فوت بُتُن. تا صد سال زنده باشیییید

-------------------------------------------------

قبل عید دخترم از مامانی و باباحاجی یاد گرفت که وقتی چیز جدیدی کسی میخره بهش بگه مبارکه. اینجوری بود که به ازای هروسیله یا لباسی که برا عید خریدیم، کیانا باید چندین و چند بار میگفت: مباالکه. مبالکه.  و در طول روز گه گداردور خونه میچرخید و روی وسایل و لباسهای جدید دست میکشید و میگفت: مبالکه. مباالکه.

------------------------------------------------

از دو ماه پیش دخترم به کارتون علاقه زیادی پیدا کرده و اگه بهش اجازه بدم، 24 ساعته میخواد کارتون ببینه که خوب البته این اجازه معمولا داده نمیشه و حواسش با بهانه های مختلف پرت میشه. با همه این ملاحظات باز یه سری  از کارتون هاش رو بارها بارها دیده و همه رو حفظ شده. طوری که اکثر اتفاقات کارتون ها رو قبل اتفاق افتادنشون اعلام میکنه و آخرهای کارتون شروع میکنه به نق زدن و بعضا گریه کردن که چی؟؟ کارتون داره تموم میشه.

------------------------------------------------

وقتی نشستی و به پشتی تکیه دادی. کیانا تصمیم میگیره از پشتت رد شه. اون موقع میگه: بِبَشیدا. بِبَشیدا. تولو خدا لَد شم. اینطوری میشه که تو چاره ای نداری که خودت رو یه کم جابجا کنی تا خانوم  بارها و بارها همراه با عذرخواهی رد شه.

------------------------------------------------

یکی دو ماه پیش کیانا خانوم در حالیکه میخاست کنترل تلویزیون رو از رو میز برداره، نا خاسته دستش خورد به یه سوغاتی شیشه ای و اون رو انداخت زمین و یه تیکه از سرش شکست. درحالیکه داشتم شیشه ها رو جمع میکردم با ناراحتی و بدون اینکه به کیانا نگاه کنم، گفتم : کیانا از دستت چیکا رکنم؟ که یهو دیدم از پشت سر اومد وصورتم و بوس کرد و گفت: مامان بِبَشید. فکر میکنید من در اون شرایط باید چیکار میکردم جز اینکه محکم بغلش کنم و با تمام وجودم خوشحال شم؟ :)

----------------------------------------------

ماجرای تماشای عمو پورنگ و ماشین بازی:
در طول چند روز اول عید که خونه مامانی و بابایی بودیم. آقا سامان (پسر عمه کیانا) میخواست ماشین بازی کنه با کامپیوتر و کیانا هم میخواست عمو پورنگ ببینه. حالا مکالمشون:
کیانا: سامان عمو پورنگ ببینم؟  سامان: نه
کیانا: تو لو خدا عمو پورنگ ببینم؟ سامان: نه
کیانا میره دنبال یه نفر که دستش رو بگیره و بهش بگه که بیاد سامان رو از پشت کامپیوتر بلند کنه.
دوباره کیانا: سامان کارت تموم شد؟   سامان: نه
کیانا: تولو خدا. گناه دالَما.  سامان: نه
کیانا: برم مامانت بگم دفا [دعوا] بُتُنه؟؟؟  
و بالاخره سامان راضی میشه بلند شه ولی کیانا هم از دیدن عمو پورنگ پشیمون شده ؛)

------------------------------------------------

دو سه روز اول عید عمو حسام (نامزد عمه مولود جون) مثل ما قائمشهر بود. کیانا البته فقط روز اول ازش خجالت میکشید ولی بعدش کلی باهاش دوست شد. اینقدر که وقتی میپرسیدی کیانا عمه مولود با کی رفت؟ میگفت: عمو حسام. خیلی دوسش دارما . !!! :)

------------------------------------------------

روز 12 فروردین رفتیم 12 بدر. برای اینکه اولا 13 بدر تو شمال تقریبا جای خلوت پیدا نمیشه. دوما باید قبل از اینکه ترافیک شدید جاده شروع بشه، برمیگشتیم.
چون هوا یه کم سرد بود، چادر زدیم. کیانا که تا اون موقع چادرمون رو ندیده بود کلیییی ذوق کرد و هی به همه میگفت: " مثلا اینجا خونه ماست، بفرمایید بفرمایید". حالا این مثلا رو از کجا یاد گرفته و معنیش رو از کجا فهمیده، ما که نمیدونیم.

------------------------------------------------

دخترم الان روابط خانوادگی رو کاملا میفهمه و نسبتها رو میدونه. اینکه کی مامان کیه و ... .

------------------------------------------------

کیانا بعضی موقع ها بازیش میگیره و هی میگه: اصن قهرم و راهش رو میکشه و میره یه گوشه پشت به ما میایسته. بعد چند لحظه بعد، بدو بدو میاد و میگه آشتییییییی و دوباره تکرار و تکرار.
بالاخره چند روز پیش کاشف به عمل اومد اصطلاح اصلا قهرم رو از خاله مهناز یاد گرفته.

------------------------------------------------

دیشب کیانا نشسته بود پای لپتاب باباش. وقتی باباش اعتراض کرد و گفت پاشو. برگشته میگه: بذار کارم تموم بشه. بعدش پا میشم. بابا مرتضی هم با شنیدن این حرف، منتظر شد که کار کیانا خانوم تموم شه و بعد بره پای لپتابش.

------------------------------------------------

کیانا به جای کلمه من میگه خودم. میره در میزنه و در جواب کیه میگه خودم. این عروسک مال کیه؟ خودم. این کتاب برا کیه؟ خودم.  به همین منوال به جای تو هم میگه خودت. 

------------------------------------------------

بعضی شب ها کیانا خیلی بد میخوابه. من هی بهش اصرار میکنم که چشماش رو ببنده و وقتی بعد کلی وقت (که بعضی موقع ها به بیش از یک ساعت میرسه) هنو بیداره. من که از شدت خواب چشمام باز نمیشه برمیگردم و پشت میکنم بهش. کیانا یه مدت ساکت میمونه. بعد اصرار میکنه که به سمتش برگردم و وقتی توجه نمیکنم با حالت  گریه میگه مامان : "ندا ( نگاه) کن، چشامو میبندم."من هم که کلی عذاب وجدان گرفتم، برمیگردم سمتش. و دخترم معمولا اینقد چشماشو میبنده که خابش میبره. در حالیکه من مدام در حال بوس کردنش هستم.

------------------------------------------------

دخترم در مجموع خیلی مودبه ؛)
همین الان داره یکی از وسایلش رو به من میده و مرتب میگه مامان بفمایید :) و یا بابا بفَمایید.
معمولا وقتی هم که صداش میکنم، هرجای خونه باشه، میگه: بله. بله مامان. چی کار داری؟ :)