۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

ترس از حشرات

نمیدونم چرا کیاناخانوم اینقد از حشرات میترسه. از مورچه و مگس گرفته تا پروانه. هرچی بهش میگیم مورچه که ترس نداره و مورچه میگیریم تو دستمون فایده نداره. کلا همه حشرات براش عستبوت (عنکبوت) و ترسناک هستن.

خلاصه ترس کیاناخانوم از حشرات یکی از دغدغه های ما در بیرون از خانه است که باعث میشه کیانا خانوم همش به ما بچسبه یا در حال جبغ زدن و دویدن باشه.

اولین کمپینگ با حضور کیانا خانوم

چارشنبه پیش ییهو تصمیم گرفتیم بریم سفر(کمپینگ) 2 روزه. اول میخواستیم بریم سمت کرمانشاه ولی دیدیم هواش بالای 40 درجه است و تصمیمون یه مقدار تغییر زاویه داد به سمت گیلان و رشت.
خلاصه ما که 7 بعد از ظهر تصمیمون رو قطعی کردیم ساعت 10.5 شب به همراه عموموسی و خاله رزیتا راهی سفر شدیم.
شبونه رفتیم تا فومن و 4 صبح اونجا چادر زدیم و خوابیدیم. کیانا که تو مسیر خوابیده بود، اونجا تو چادر از خواب بیدار شد و کلا متعجب بود. طول کشید تا دوباره خوابش ببره. 8 از خواب پاشدیم و رفتیم سمت امامزاده ابراهیم. طبیعت بکر و محشری داشت. کیانا هم تو مسیر کلی گاوی ، اسب و هاپو دید. تو مسیر برگشت یه جای توپ گیر اوردیم که ناهار خوردیم و همه زیر سایه درخت خوابیدیم. کیانا هم از ترس عستبوت ( عنکبوت) چشماش رو محکم بست و بعد چند ثانیه خوابش برد. بعد از ظهر رفتیم ماسوله. چقدر شهر قشنگ و تمیزو مرتبی بود. من که خیلی ازش خوشم اومد.
شب حرکت کردیم رفتیم سمت رشت. (تو شهر رشت کلی یاد دوست خوبم سپیده بودم. دوست دوران دانشجویی که اهل شهر رشته. محال اسم رشت بیاد و یادش نیفتم. الان که تو خود شهر رشت بودیم) . از شهر رشت هم خیلی خوشم اومد مخصوصا از خیابون گلسارش. راستی یادم رفت بگم که عموموسی چند سالی شهر رشت زندگی کرده به همین خاطر راهنمای ما شده بود تو این سفر.
شب تو رشت خوابیدیم. خیلی خوب و کامل. فک میکردم کیانا هی بیدار شه و کلافه شه از تنگی جا و گرمای هوا. ولی خوب دخترم تا صبح خیلی راحت خوابید و متعاقبش من هم.
صبح میخواستیم بریم سمت انزلی. ولی به پیشنهاد عمو موسی رفتیم ساحل جفرود. خیلییییییییی خوب و قشنگ بود و بر عکس ساحل بابلسر و ساری، بسیار خلوت و تمیز بود. فقط خودمون بودیم و دریا. البته یه طرف هم یه کامیون اومد که شن بار زد و رفت. خلاصه ساحل جفرود خیلی چسبید بهمون. امیدوارم باز هم بریم. البته کیانا خانوم افتاده بود رو دور لجبازی و از بغل ما پایین نرفت و پاش رو تو آب نذاشت. چون دفه پیشش تو ساحل بابلسر پاش تو دریا روغنی شده بود (روغن قایق موتوری) و میگفت دریا کثیفه. پام روغنی میشه. غافل از اینکه اون ساحل کجا و این ساحل کجا.
محل بعدی منطقه آزاد انزلی بود که تنها فروشنده خارجیش چینی ها بودن. فضای جالبی داشت ولی به علت ذیق وقت نتونستیم همه جاش رو بگردیم. ولی دوست دارم دوباره در یک فرصت دیگه دوباره بریم اونجا.
ما ناهاررو تو رشت خوردیم و بعدش حرکت به سمت تهران. تو مسیر هم رودبار و منجیل و سد بزرگ سفید رود رو که تومسیر رفت به دلیل تاریکی هوا ندیده بودیم، دیدیم.
در مجموع سفر خیلی خوبی بود و من آخرش حس خیلی خوبی داشتم. البته دلیل اصلیش همسفرهای خیلی خوبمون بودن. که محدودیتهای ما رو تحمل میکردن و خودشون رو با حال و هوای ما وفق داده بودن.(فک کنم آهنگهای سی دی کیانا خانوم رو حفظ شدن اینقد که تو ماشین به اجبار گوش دادن)

 بابا مرتضی، عموموسی و خاله رزیتا از همتون ممنونیم.

آبله موغون گرفتم

پارسا از مهد- آیلین از پارسا و کیانا از آیلین آبله مرغون گرفت.

کیانا خانوم با وجودی که فقط یک روز با آیلین در تماس بود، باز گرفتار شد و از جمعه شب جوش تو بدنش رویت شد.

جمعه شب وقتی داشتم لباسهای دخترم رو مرتب میکردم که بخوابه. دو تا جوش تو بدنش دیدم.

مامان مهری: مرتضی، کیانا مشکوک می زنه . فک کنم آبله مرغون گرفته.
کیانا (درحالیکه خمیازه می کشه): بابا من داره مشدود میزنم.

شنبه و یکشنبه اوضاع زیاد بد نبود و تونستم کیانا رو بسپرم به مامانی و برم سر کار ولی از دیروز موندم تو خونه پیش دخترکم. کیانا خانوم کلی کلافه شده از دست دون دون های بدنش و هی میگه: مامان درد میکنه بیا کرم بزن خوب شه. کلا همش دوست داره تو بغل من باشه وخیلی خیلی بی اشتها شده.
امیدوارم هرچه سریعتر این دون دونای مزاحم برن پی کارشون و دست از سر دخترم بردارن.

پریروز هرکی زنگ میزد؛ کیانا باهاش صحبت میکرد و سریع میگفت: آبله موغون گرفتم ولی دیروز حوصله حرف زدن با هیچکس رو نداشت.امروز هم که کلا پنچر بود و الان هم خوابیده.

یه نگرانی دیگه هم اینه که بابا مرتضی از کیانا آبله مرغون بگیره. خیلی پیگری کرد که واکسنش رو بزنه ولی در نهایت موفق نشد :( .این چند روز هم کیانا خانوم رو بغل نکرده و نبوسیده و از این بابت خیلی شاکیه.
امیدوارم این چند روز هرچه زودتر بگذره، دخترم خوب شه و باباش هم نگیره.

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

دست پیش

کیانا: مامان زرافه ام  رو میدی؟
مامان مهری: بیا عزیزم (بدون هیچ مقاومتی)
بعد از چند دقیقه کیانا فنر آقای زرافه رو جدا می کنه و به خیال خودش خرابش کرده.

کیانا (با عصبانیت و در حالیکه اخم کرده): مامان، چرا زرافه رو به من دادی، خرابش کردم؟؟؟؟

استفاده درست از اصطلاحات (قول)

کیانا خانوم یه کارتون داره به اسم "داستان اسباب بازی 3" که توش توی یه صحنه "وودی" (شخصیت اصلی داستان) میگه: "قول می دم. قول ندم چیکار کنم؟ " . کیانا از این جمله خوشش اومده وبعد از هربار شنیدن از وودی، سریع پشت سرش تکرار می کنه: "قول ندم چیکار کنم؟"

چند روز پیش:
مامان مهری: کیانا جیش داشتی میگی؟
کیانا: آره
مامان مهری: قول میدی؟
کیانا: آره.( بعد از کمی مکث) قول ندم چیکار کنم؟

یکی نیست بگه آخه بچه تورو چه به این حرفا.

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

لحظات رمانتیک من و دخترم

من معمولا به کیانا میگم: کیانا دوسِت دارم، عاشقتم، میمیرم برات.

دیروز به کیانا گفتم بریم پارک و کیانا خانوم در حالیکه دستش رو باز کرده بود، گفت:
" آخ جوووون پارک. مامان عاشقتم. میمیرم برات. بیا بغلم عزیزم."    و بعد محکم من رو بغل کرد.
هیچ وقت حسی که اون موقع داشتم رو فراموش نمیکنم. :)

دختر خانوم دو ساله

باورم نمیشه که دو سال از اولین باری که دخترم رو در آغوش گرفتم گذشته. انگار همین دیروز بود که صبح زود ( که من خواب رو با هیچی عوض نمی کردم ;) ) گفت زود باشید، بیدار شید و خودتون رو برای اومدن من آماده کنید.
دخترک شیرینم اومد و تو این دو ساله به زندگیمون رونق بیشتری داد. برنامه زندگیمون رو کلی تغییر داد و شد محور تمام حرکتهای من و بابا مرتضی. اومد و شد گل سرسبد خونه به طوری که اگه خونه باشیم و نباشه، تمام وجودمون برا اومدنش لحظه شماری میکنه و خونه بدون حضورش اصلا برامون قابل تحمل نیست. اومد و شد یکه تاز آرزوهامون. برا خوشحال کردنش تلاش می کنیم و با "آخ جون" و "هورا" شنیدن ازش انگار دنیا رو بهمون دادن. هر پلن و برنامه ای اگه یه کم به ضررش باشه از طرف ما رد میشه و برا هر تصمیمی اول سلامت و آسایش عزیز دلمون رو در نظر می گیریم و همیشه و همیشه از اینکه در کنارمونه خدا رو شکر، شکر و شکر می کنیم.

بارها و بارها از طرف دوستان مورد انتقاد قرار میگیرم که چرا برنامه های فردی خودم رو مثل رفتن به استخر و سینما انجام نمیدم و همیشه ا زاینکه باید بدون کیانا به اینجور جاها برم، اجتناب می کنم. به قول رزیتا دوست عزیزم زندگی من به دو بخش اصلی قبل و بعد از کیانا تقسیم شده و بعضی از فعالیتها به دلیل اینکه برای انجامشون باید از دخترم دور باشم، کلا متوقف شده و یکی دیگه از دوستان (عمو مسعود یا به قول کیانا عمو مسگود) معتقده وقتی کیانا بزرگ شد و به دنبال برنامه های خودش رفت و من رو تنها گذاشت، من از اینکه در این ایام به خاطر اون از بعضی از تفریحاتم صرفنظرکردم، کلی افسوس می خورم.
با وجود تمام این انتقادات من هنوز فکر میکنم که بین تفریحات بدون کیانا و حضور در کنار کیانا من همچنان "با کیانا بودن" رو ترجیح میدم و دلیلش فقط و فقط نیاز و احساس خودمه و حاضر نیستم بیشتر از زمانی که به خاطر کارم در کنار دخترم نیستم، بودن با عزیز دلم رو ازدست بدم. واین کار من هیچ دینی رو برگردن دخترم نمیذاره و امیدوارم در آینده به این دلیل دخترم رو محدود نکنم. :)

بگذریم. این مطالب رو خیلی وقت بود میخواستم بنویسم ولی دیگه مصادف شد با دومین سالگرد تولد دخترمون.
 --------------
کیک تولد، شمع و فشفشه برای دخترم خیلی جالب بود و دخترم بارها و بارها شعر تولدت مبارک رو برا خودش خوند و ما هم باهاش همسرایی کردیم.   دخترم تولدت رو از صمیم قلب تبریک میگم.
---------------

دخترم از بیست و سه ماهگی دیگه شیر مادر نمیخوره و به قول خودش بزرگ شده. اولین شبی که می خواست شیر نخوره خونه بابا حاجی و پیش مامانی و مهناز جون خوابید و اون شب،اولین شبی بود که من و مرتضی دور از کیانا بودیم، به ما خیلی سخت گذشت و بابا مرتضی کلی از دست من شاکی بود که چرا کیانا نیست. مامانی میخواست شب بعد هم نگه داره کیانا رو. ولی دخترکم از بعد از ظهرش اینقد گریه کرده بود و سراغ مامانش رو گرفته بود که مامانی زنگ زد و گفت بیا دخترت رو ببر :) .  و من هم از خدا خواسته رفتم دنبال عزیزکم. ولی خوب دو شب بعد هم سخت بود. چون کیانا خانوم موقع خوابیدن سراغ شیر رو می گرفت و به هیچ روشی هم راضی نمیشد و فقط از اونجا که بعد از ظهر نمیخوابید، شب، بعد از گریه سریع خوابش می برد و همین خستگی زیادش و سریع خوابیدن باعث شد این دوشب هم بگذره و از شب چهارم کیانا خانوم بدون گریه خوابید :) .

-------------
یه دفترچه خاطرات خریدم که بعضی از شیطنتها و حرفهای کیانا رو که نیاز به سانسور برای نوشتن تو وبلاگش داره، اونجا با خیال راحت بنویسم. ;)
----------------