۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

خواب وحشتناک

دخترم خواب وحشتناک دیده. اینجوری برام تعریف کرد.
مامان اونشب خواب وحشتناک دیدم. خواب دیدم تو یه شهر دووور که از تهران دورتر بود یه عالمه گاو وحشی بودن. من بودم و تو اُ  بابا.  بعد خیلی وحشتناک بود. بعد بابا داشت میجنگید با هیولاها . ولی شمشیر نداشت ها. با دست باهاشون میجنگید. به ما گفت شما برید واستید تو سائه(سایه)، تا من با اینا بجنگم. بعد ... .
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که خواب میدیدم، خندم گرفت. :)

روش های نوین گول مالی سر مادرها

مامان  یه کم فک کن ببین اجازه میدی که من برم کانتوتر بازی کنم. اگه فک کردی و دیدی که میتونی اجازه بدی، به من بگو که برم با کانتوتر بازی کنم. خوب حالا فک کن، منتظرم.
من: برو بازی کن دخترم. (با وجدان درد فراوان)