۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

عاشقانه های من و دخترم

 چند روز پیش مامانی و بابا حاجی رفتن مسافرت و مائده جون ( عمه کیانا خانوم) اومد پیشش. روزها کیانا می مونه خونه پیش مائده جون که مامان بره سر کار.

ساعت 12 نیمه شبه. دراز کشیدیم و داریم میخوابیم.
مامان مهری: کیانا فردا می مونی پیش مائده جون که من برم سر کار؟
کیانا: نه مامان تو هم بمون. نرو سر کار.
مامان مهری: چرا مامانی؟
کیانا: آخه می خوام پیشم بمونی.
مامان مهری: چرا آخه؟
کیانا: آخه من عاشقتم. دوسِت دارم.
مامان مهری: .....

۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

عکس العمل کیانا خانوم در برابر فروش ماشین

مامان: کیانا بابا ماشینش رو فروخته ها.
کیانا:  نه مامان، ماشین تو پارکینگه.
مامان: نه دخترم، بابا فروخته. دیگه ماشین نداریم.
کیانا: پس دیگه باید همش پیاده بریم؟
مامان: نه دخترم دوباره میخره.
کیانا: آره ، بابا از ماشین هایی که بادکنک داره می خره. ( دخترم عکس ایربگ ماشین رو دیده، میگه بادکنک)
-------
دیروز ...
من و دخترم داریم می ریم پارک. (پیاده تا پارک محل)
کیانا: مامان، بابا واقعا ماشینمون رو فروخته؟؟
مامان: آره دخترم.
کیانا: فهمیدم. میخواد ماشین بادکنکی بخره. یادم نبود.
مامان: :))))))))

همکاری با مامان

مامان: دخترم یه کم صبر کن من خونه رو گردگیری کنم.
کیانا: مامان من هم کمک کنم؟
مامان: چرا که نه. این دستمال مال تو. این هم مال من.
(من میرم سمت میز تلویزیون، کیانا خانوم سمت میز وسط پذیرایی و هر دو شروع به تمیزکردن میزها می کنیم)
(کیانا بعد تمیز کردن میز میره سمت چرخش و مشغول تمیز کردن اون میشه، من بعد از تمیز کردن تلویزیون میرم که میز وسط پذیرایی رو تمیز کنم، غافل از اینکه دخترم به خیال خودش اون رو حسابی تمیز کرده)

کیانا وقتی دید دارم به میزی که خودش تمیزش کرده دست میزنم با عصبانیت گفت: مامااان صد دفه گفتم به این میز دست نزن. من هی تمیزش می کنم، تو هی میای دست میزنی بهش؟؟؟ ( از حرفای خودم تحویلم میده دختر خانوم)