۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

دخترم با سواد شده!

قسمت اول:
یه پیتزا فروشی تو محل ماست که سر درش بزرگ نوشته کاج و ما هم معمولا وقتی غذا نداشته باشیم بهش سر میزنیم و برا خودمون و دخترمون که پیتزا خیلی دوست داره پیتزا میخریم.

قسمت دوم:
داریم با ماشین تو خیابون میریم. یه اتوبوس با فاصله خیلی کمی جلوی ما حرکت میکنه. کیانا به اتوبوس اشاره میکنه میگه پیتزا. من هم با تعجب به اتوبوس نگاه میکنم و از حرفش چیزی نمیفهمم. باز کیانا میگه مامان ببین نوشته پیتزا. من که کاملا گیج شدم. باز هیچی نمیگم وبا تعجب به کیانا نگاه میکنم. کیانا میگه مامان دارم میگم رو اتوبوس نوشته پیتزااااااا. به اتوبوس نگاه میکنم. حالا فهمیدم دخترم داره چی میگه. پشت اتوبوس کاملا با یه آگهی تبلیغاتی پوشیده شده. اونم تبلیغ موسسه گاج. روی اتوبوس بزرگگگگگ نوشته شده بود: گاج.   گاج=کاج= پیتزا.
قسمت سوم: تازگی ها تلویزیون همش تبلیغ پیتزا (گاج) میکنه و هر بار دخترم با دیدن این تبلیغ یاد غذای مورد علاقه اش میفته. ;)

شعر و قصه

اولین قصه ای که کیانا گفت:" یه روز یه غازه میره شنا کنه. بعد میگه شنا شنا شنا میکنم. بعد نگاه می کنه می بینه که تنهاس و گریه می کنه. قصه ما به سر رسید،کلاغه به خونش نرسید."

اولین شعری که کیانا سرود: " اگه میخوای بری صفا     باید منم ببری ها"  

پ.ن1:  کیانا کلا قصه های طولانی رو دوست نداره و وقتی یه قصه ای زیاد طول بکشه، میگه مامان چرا تموم نمیشه؟
پ.ن2: کیانا کلا مفهوم قافیه رو شناخته و وقتی یه بخشی از یه شعر یادش میره سعی میکنه یه کلمه هم قافیه ای گیر بیاره تا شعر رو کامل کنه.
پ.ن.3: دخترم واقعا معنی صفا رو فهمیده؟؟؟؟؟؟ :)))))))

عید و عیدی

امسال کیانا سال تحویل کنار سفره هفت سین نشسته بود و کلی عجیب بود براش مراسم سال تحویل. سال قبل که نصفه شب سال تحویل شد و ما کیانا رو بیدار نکردیم. ولی امسال 3-4 نفری تلاش کردیم تا کیانای خوابالو بالاخره ساعت 8.5 بیدار شد و با عجله لباسش رو عوض کردم تا به سال تحویل 8:45 برسیم. سر سفره هم با کلی حجب و حیا عیدی هاش رو از بابایی و مامانی و عمو حسام گرفت. بعدش رفتیم خونه بابابزرگ و کیانا وقتی مامان بزرگ بهش عیدی می داد گفت: " نه نمیخواد. خودم عیدی زیاد دارم." ولی وقتی دید همه دارن بهش میگن بگیر. سریع گرفت و بعد از اون وقتی باقی اقوام میخواستن بهش عیدی بدن، سریع عیدی ها رو قبول میکرد . ;)

کیانا و خونه تکونی

خونه تکونی امسال کاملا برای کیانا قابل درک بود. سال گذشته برخلاف امسال کیانا هیچ درکی از خونه تکونی نداشت و ما سعی  میکردم در اوقاتی که کیانا خوابه یه سری از کارها رو انجام بدیم. چون کلا تو دست وپا بود. یادمه یه بار از غفلت ما سوء استفاده کرد و رفت بالای چارپایه و از اون بالا خودش رو پرت کرد پایین چراکه هیچ درکی از ارتفاع نداشت. ما کلی نگران شدیم چون کلا با صورت اومد پایین. ولی خدا روشکر چیز خاصی نشد و فقط دماغش یکی دو روز ورم داشت و قرمز بود. اما امسال دخترم کلی رعایت حال ما رو کرد. کلا هراتاقی رو تمیز میکردیم. دخترم می رفت اتاق دیگه  و با اسباب بازی ها و یه سری غنیمت هایی  که بین اسباب کشی گیرش میومد، خودش رو سرگرم میکرد. گاهی هم میومد یه سر میزد به ما و میگفت: "اینجا شلوغ پلوغه. من باید برم." خونه تکونی ما یک هفته پشت سر هم طول کشید. روزهای وسط هفته از ساعت 4 بعد از ظهر تا 12 شب و آخر هفته هم کل روز. و تمام این مدت ما هیچ وقتی برای دخترمون نذاشتیم و دخترم با کمال مهربونی با ما همکاری میکرد. البته گاهی هم اعتراض می کرد که شما چقد کار میکنید. بیاید با من بازی کنید. :)