۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

تغییر شعر طبق شرایط

وقتی با دخترم و بابا مرتضی سوار ماشین میشیم. من و دخترم درتمام طول مسیر داریم حرف میزنیم و شعر میخونیم و میخندیم و سرو صدا میکنیم. حالا بابا مرتضی توسرو صدای ما چه جوری رانندگی میکنه، خدا می دونه.

اما وقتی دو تایی سوار ماشین باشیم و مسیر شلوغ و پر ترافیک باشه، قضیه فرق میکنه. کیانا خانم هی میخاد من بهش نگاه کنم و باهاش حرف بزنم، من هم هی توضیح که نمیتونم و اقای پلیس دعوامون میکنه. اوایل حرفم رو قبول میکرد ولی الان بعد این حرف سراغ پلیس رو میگیره و میخواد ببیندش. من هم معمولا دو رو بر پلیسی نمیبینم که نشونش بدم. :(
دو روز پیش باز موقع رانندگی کیانا خانوم خواست نگاهش کنم و من هم که از سولوشن پلیس ناامید شده بودم، بهش گفتم بیا یه شعر بخونیم تا خونه. و این شعر رو خوندم و دخترم بار اول گوش کرد و بعدش تا خونه با من تکرار کرد.
مامان راننده، مامان راننده، یالا بزن تو دنده، میخایم بریم خونمون، پیش اسباب بازیهامون.

چند ساعت بعد داریم با بابا مرتضی میریم خرید و بابا مرتضی داره رانندگی میکنه و من و کیانا طبق معمول داریم سر و صدا میکنیم. من گفتم: کیانا دختری، بیا شعری که امروز یاد گرفتیم رو برای بابا بخونیم و شروع می کنم: مامان راننده ...
ولی کیانا خانوم در کمال تعجب ما شعر رو عوض کرد و گفت: نه نه، بگیم بابای راننده، بابا مرتضای راننده، یالا بزن تو دنده، میخایم بریم به خرید، ....