۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

دريا

دخترم علاقه شديدي به آب يا بهتر بگم آب بازي داره. هرجا ليوان، بطري آب، شيرآب، شلنگ و يا حوض ببينه تند تند ميگه آب آب آب آب.تو تي وي هم چشمش دنبال آبه حتي آب انيميشن. ;).
چون تو جاهاي پر درخت (پاركها) حوض آب و فواره ديده، هرجا يه تعداد بيشتر از حد معمول سبز باشه و درخت داشته باشه باز كيانا ميگه آب. به عشق آب حموم ميره، به عشق آب دست و صورت ميشوره و كلا فكر نكنم چيزي رو بيشتر از آب دوست داشته باشه. به همين خاطر اين بار كه رفتيم شمال، تصميم گرفتيم ببريمش لب دريا تا ببينيم چه مي‌كنه با ديدن اون همه آب.
لب دريا كه رسيديم انتظار داشتم كيانا طبق معمول با ديدن آب ذوق كنه و تند تند بگه آب آب آب آب و با دستش آب بيكران رو نشون بده ولي‌اصلا اينجور نشد. دخترم در كمال تعجب و كاملا ساكت داشت به دريا نگاه ميكرد. هرچي بهش ميگفتم آب رو ببين چقدر قشنگه، هيچ توجهي به حرفم نميكرد. كاملا مبهوته دريا شده بود.
كفشش رو از پاش درآوردم و گذاشتمش رو شن‌ها. دو سه قدم برداشت ولي همچنان نگاهش به دريا بود. چند ثانيه بعد يه موج اومد و پاهاي دخترم رفت تو آب. همين باعث شد كيانا بترسه و شروع به گريه كنه. من كه اصلا انتظار اين عكس‌العمل دخترم رو نداشتم، كلي خورد تو ذوقم. بغلش كردم و باز آب رو بهش نشون دادم و لي فايده نداشت چون به محض اينكه گذاشتمش رو شن ها دوباره گريه كرد.
گريه كيانا همه رو بسيج كرد كه اون رو با دريا دوست كنن. مخصوصا من و بابا مرتضي كلي ادا و شيرين كاري كه دخترم بخنده و... .بعد كلي عمليات شيرين كاري كيانا راضي شد كه ديگه گريه نكنه و از اينكه آب به پاهاش مي‌خوره، نترسه. بالاخره بعد از چند دقيقه اين نترسيدن هم جاي خودش رو به لذت بردن داد. اينقدر كه تا يه موج نزديك ميشد، كيانا با ذوق مي‌گفت" آب آب آب" و اينجوري ما رو از اومدن موج با خبر ميكرد و وقتي موج بهمون ميخورد دخترم با تمام وجود ميخنديد واين همون چيزي بود كه انتظارش رو داشتيم. :) تازه كنار آب بازي، دخترم شن بازي هم ياد گرفت. دستش رو به شن ها ميزد و با تعجب به دستش كه يه لايه شن روش رو پوشونده بود، نگاه ميكرد و بعد با موج بعدي دستش رو تميز مي‌كرد .
خلاصه دخترم پنجشنبه گذشته اينقدر آب بازي كرد كه تمام لباسش خيس شد و شانس آورديم كه براش لباس اضافي برداشته بوديم وگرنه بايد با همون لباس خيس تو ماشين بغلمون مي‌نشست.
بايد از اين به بعد بيشتر به دريا سر بزنيم. مگه نه دخترم؟؟؟

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

کیانا خانوم آماده شده که بره مهمونی


حیف که به علت ذیق دوربین با موبایل عکس گرفتم.

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

حركت به عشق توپ

كيانا كوچولوي من از چهارشنبه پيش راه افتاده و با قدمهای کوچیکش همه جا رو میگرده و من طبق معمول با چند روزتاخير دارم مينويسم.
آغاز راه رفتن كيانا به عشق ضربه به توپ بود. اينطوري كه بابا مرتضي در حاليكه دست كيانا رو گرفته بود يه ضربه به توپ زد و بعدش نوبت كيانا بود. كيانا بعد چندبار ضربه به توپ بدون اينكه حواسش باشه دست بابا مرتضي رو ول كرد و رفت دنبال توپ و با اينكه چند بار افتاد زمين. سريع پا ميشد و ادامه ميداد. خلاصه ما هم به بهانه توپ بازي 1-2 روز كيانا رو راه برديم تا اينكه به "راه رفتن " گرفتار شد :)
اين 1-2 روز اخير هم همش داره راه ميره. از وقتي كه بيدار ميشه تا وقتي كه ميخواد بخوابه. حتي موقع غذا خوردن بعد هر يه قاشق غذا پا ميشه راه ميفته و من بايد بگيرمش.
امروز هم دخترم کفشهای قرمز قشنگش رو پوشید، دست بابا و مامانش رو گرفت و برای هواخوری و قدم زدن رفت پارک نزدیک خونه.