۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

اولین برخورد با برف (برف یا آشگال)

تاریخچه ماجرا: 
دخترم به وجود آشغال رو زمین مخصوصا تو خونه خیلی حساسه. تو خونه کوچکترین آشغال روی زمین توجهش رو جلب میکنه و باید سریع بره و با انگشتهای کوچیکش آشغال یا به قول خودش آشگال رو از رو زمین برداره و بندازه تو سطل. حتی اگه آشغالی رو نبینه و پاش بره روش، اینقدرمیگرده تا پیداش کنه و بندازه تو سطل.

امشب:
بالاخره محلمون برف اومد. اینکه میگم محلمون دلیل داره. چرا که چند روز پیش هم برف اومده بود. جنوب و شمال تهران. درحالیکه محل ما (خیابون آزادی) نه تنها از برف که از بارون هم خبری نبود. ولی امروز از بعد از ظهر محل ما هم داره برف میاد. 
شام که خوردیم، بابا مرتضی گفت کیانا رو ببریم برف رو ببینه. به همین خاطر لباسهای کیانا رو پوشوندیم و کلی شال و کلاه کردیم و رفتیم پشت بوم.  برف ریز و بسیار خشکی داشت میومد. اینقدر خشک که با دونه های پودرلباس شویی قابل مقایسه بود.
و قسمت جالبه ماجرا این بود که کیانا با دیدن دونه های برف تو آسمون و برخوردشون به صورتش با ناراحتی گفت: آشگاله و با تعجب به دونه های برف نگاه میکرد .
خلاصه اینکه کلی طول کشید که من و بابا مرتضی تونستیم کیانا رو قانع کنیم که برف آشگال نیست و کیانا خندون با برف ها بازی کرد و به این ترتیب ماجرا ختم به خیر شد. ;)

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

پول دوستیه کیانا خانوم

بابا حاجی کیانا که از سفر کربلا برگشت برامون یه عالمه سوغاتی اورد. یکی از این سوغاتی ها یه کیف کوچیک واسه کیانا خانوم بود. بابا حاجی وقتی میخاست کیف کیانا رو بهش بده یه دو هزار تومنی هم توش گذاشت و کیانا هم خوشحال و خندون مشغول بازی با کیفش شد و ما غافل ازاینکه همون 2000 تومنی موجبات آشنایی کیانا با پول یا به قول خودش پُل را فراهم کرد. از اون به بعد تو ماشین کیانا خانوم باید پُل رو از من بگیره و بده آقای راننده و یا موقع خرید بدش نمیاد که پُل ها دست اون باشه و اون پول اجناسی که خریدیم رو بده. تو خونه هم هروقت یاد کیف سوغاتیش میفته. تند تند میگه پُل پُل. تا ما کیف رو بهش بدیم.
القصه یکی دو روز پیش وقتی بعد از ظهر با کیانا رسیدیم خونه و من مشغول جمع و جور کردن کیفهامون بودم،از کیفم یه هزار تومنی اقتاد بیرون و من بی توجه به اون داشتم بقیه چیزا رو مرتب میکردم. که شنیدم کیانا که یه کم اونورتر رو چرخش نشسته بود بلند بلند و در کمال مهربونی میگه نازی نازی. من هم درحالیکه فکر میکردم دخترم با منه و از این موضوع کلی ذوق کرده بودم، گفتم: کی نازه دخترم؟ کیانا هم با همون لحن مهربون و دوست داشتنی گفت: پُل (در حالیکه  به هزار تومنیه کنار کیفم اشاره میکرد.) 

ضدحالی بوداااا.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

تیش تیش - دو اَبلو

کیانا: بابا بینیبیس.
بابا مرتضی: چی بنویسم؟
کیانا: تیش تیش- دو ابلو.
این مکالمه کیانا خانوم و باباش با خرید یه سری مداد شمعی برا کیانا شروع شده و تقریبا هر شب تکرار میشه.
----
آخرین باری که خاله مهناز داشت پیش ما مشقهای دانشگاهش رو می نوشت، به کیانا یه خوددار(خودکار) و کاغذ داد و کیانا خانوم مشغول خط خطی کردن شد و تقریبا کل کاغذ رو سیاه کرد. این بود که به فکر این افتادم که برای کیانا خانوم نوشت افزار مناسب سنش بخریم. مدادی با نوک کلفت و تهیه شده از موادی که اگه به چشمش خورد یا تو دهنش کرد، مسدوم نشه. چیزی که راحت گیر نمیاد. :(
هفته پیش که رفتیم شهر کتاب شهرک، دیدیم اونجا مملو از نوشت افزار "فابر کاسل" شده. یه کم که بینشون گشتیم دیدیم یه سری پاستل یا به قول خودمون مداد شمعی داره که روش نوشته "تهیه شده از موم زنبورعسل-غیر سمی". روجعبه نوشته بود +3. ولی با ذوق فراوان خریدیمشون و برگشتیم خونه. :)
همون شب دو تا از مداد شمعی ها رو با یه دفتر گذاشتیم جلو دست کیانا خانوم. که انگار دنیا رو بهش دادن. با کلی ذوق شروع کرد خط خطی کردن و از ما (مخصوصا بابا مرتضی) می خواست که براش "تیش تیش دو ابلو" بکشیم و درحالیکه به شکم خوابیده بود و پاهاش رو از پشت تکون میداد، تا موقع خواب از مداد شمعی ها کار کشید و موقع خواب با این بهانه که مدادها میخوان لالا کنن، بساط نقاشی رو جمع کردیم. کلا بهانه لالا کردن براگرفتن وسایلی که دست کیاناست،مخصوصا اون موقعی که خودش هم یه کم خوابش میاد معمولا جواب میده. ;)
از اون شب هر موقع که کیانا خانوم میبینه که کنارش نشستیم، یاد "تیش تیش" میفته و باید براش دوتا مداد شمعی و یه دفتر نقاشی بیاریم و یه یک ساعتی باهاش نقاشی کنیم و علاوه بر "تیش تیش"چیزایی مثل صندلی، الو، هتاله(ستاره)،دستش (دستکش)، کَش(کفش)،بادُنَت(بادکنک) و ... بکشیم. هرروز بیشتر از روز قبل :)

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

ماجرای کوتاه کردن موی کیانا خانوم!

دخترم وقتی به دنیا اومد، نسبتا موی زیادی داشت و مدل موهاش کلی بامزه بود. چون قسمت وسط سرش موهاش سیخ سیخی بود و هرکی میدیدش به شوخی میگفت :"کیانا رفته آرایشگاه و فشن کرده موهاش رو؟" یکی از عموهای من که تو شهرستان زندگی می کنه، وقتی برا بار اول کیانا رو با اون موها دید، گفت:" چرا موهای کیانا رومثل بچه تهرونی ها کردید؟" :)
خلاصه موهای کیانا خانوم همین شکلی بود تا اینکه کم کم بزرگتر شد و موهاش رشد کرد و ازاون حالت سیخ سیخی در اومد. ولی حالا دیگه کلی موهاش بلند و ژولی بود و حتما به مرتب سازی احتیاج داشت. اینطوری بود که در آستانه ی یکسالگیش به همراه خاله مهنازرفتیم آرایشگاه زنانه که موهاش رو مرتب کنیم. کیانا خانوم هم برخلاف انتظار ما که منتظر گریه و زاریش بودیم (و به همین علت هم خاله مهناز رو به عنوان یار کمکی برده بودیم با خودمون)، خیلی آروم و با متانت نشست و ما از خانوم آرایشگر خواستیم که موهای کیانا رو مدل گرد بزنه. موهای کیانا مرتب شده بود و در جشن تولدش خیلی خوب و مرتب و قشنگ بود. ولی یک ماه که گذشت و گرمای تابستون که شدیدتر شد، دیدم کیانا ازشدت گرما خیس عرق میشه و به همین علت موهاش باز به شدت نامرتب و ژولی پولی میشه. مخصوصا مواقعی که میرفتیم قائم شهر با هوای به شدت شرجی اونجا. به همین علت تصمیم گرفتیم برا بار دوم با کیانا بریم آرایشگاه ولی این بار آرایشگاه مردونه تا موهای دخترم رو مدل پسرونه و خیلی کوتاه تر از قبل کنه. اینبار رفتیم پیش آقا حمید رفیق آرایشگر بابا که وقتی شنید میخوایم کیانا روببریم پیشش.اول ناراضی بود. می گفت گریه میکنه و من دل ندارم. دیگه بابا مرتضی راضیش کرده بود و فک کنم یه جورایی تو رودربایستی قبول کرد و ما هم با این پیش فرض که کیانا با آقایون رابطه خوبی نداره و حتما گریه و زاری میکنه رفتیم پیش آقا حمید. ولی باز برخلاف انتظار ما کیانا خیلی آروم و ساکت نشسته بود و از آینه حرکات شونه و قیچی رو تعقیب می کرد و آقا حمید و ما از این عکس العملش کلی کیف کردیم.
با کوتاه شدن موهای کیانا چندین ما از دست موهای ژولی پولی راحت بودیم تا اینکه باز کوهای کیانا خانوم بلندشده و همش تو چشمش میرفت و معمولا هم به هم ریخته بود. چرا که کیانا خانوم میونه خوبی با کلیپس و گل سر نداشت. البته اگه سر یه نی نی گل سر میدید، یه کم جوگیر میشد و ازمن میخواست براش به قول خودش کلیس بزنم ولی به یه ربع نرسیده باید کلیپس خانوم رو از دهنش میکشیدم بیرون. یه بار هم براش کلیپس زدم و گفتم بذار همینطور خوشگل بمونه تا بابا بیاد و اون هم قبول کرد ولی به محض اینکه باباش اومد و دیدش، کیانا بی معطلی کلیپس روکشید از سرش درآورد. تازگی ها هم خانوم یاد گرفته بود که تا شونه به موهاش می خوره بگه:"درد میکنه." اینطوری بود که تصمیم گرفتیم دوباره موهای کیانا رو کوتاه از نوع پسرونه کنیم.
بالاخره پنج شنبه پیش تصمیم گرفتیم بریم پیش آقا حمید. بابا مرتضی که باهاش تماس گرفت، فهمیدیم یه چندتا مشتری از قبل وقت گرفتن و دیگه نوبت به ما نمیرسه. بنابراین تصمیم گرفتیم که بریم آرایشگاه سر کوچه به اسم هنر. ولی وقتی رسیدیم و به محض اینکه کاپشن کیانا خانوم رو درآوردیم، کیانا خانوم زد زیر گریه. حاضر نشد خودش رو صندلی بشینه که هیچ،بغل باباش هم زار زار گریه می کرد. اینقدر که مجبور شدم من بشینم رو صندلی و کیانا رو بگیرم. فکرش رو کنید مایی که با خیال راحت و امید به اینکه دخترمون با دیسیپلین میشینه و مو کوتاه میکنه، چه ضد حالی خوردیم.
کیانا خانوم نه تنها اشک میریخت، بلکه جیغ و داد هم میکرد و هی سرش رو میچرخوند و پا میشد و مینشست. به طوری که وقتی کار تموم شد، تمام لباس های من و خودش موی خالی شده بود. حالا با چه فیلمی موها رو از لباس ها جدا کردیم، بماند.
راستی آقای آرایشگر تو تمام مدت با صبر و حوصله و بدون اینکه عصبانی بشه، سعی میکرد کیانا رو آروم کنه و در حالات مختلف موهای کیانا رو کوتاه می کرد. در حالت هایی مثل: کیانا نشسته رو به آینه، کیانا نشسته پشت به آینه، کیانا ایستاده، سر کیانا رو شونه من و ...
آخرش هم کیانا در حالیکه جلو، پشت و دور موهاش هرکدوم یه جوری کج بود، از آرایشگاه اومد بیرون وموقع بیرون اومدن به آقای آرایشگر گفت: "بای بای" (با صدای نازک کیانایی بخونید) و همین که چند قدمی از آرایشگاه فاصله گرفتیم شروع کرد به خندیدن و شیطونی.
به این ترتیب این بار هم گذشت. دفه بعد خدا میدونه کیانا خانوم تصمیم میگیره چیکار کنه. :)