۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

خاله اعظم


3شنبه پیش خاله اعظم اومد پیشمون. با یه خرس آبی خوشگل واسه کیانا خانوم. واااای دخترکم اینقدر از خرس آبیش خوشش اومد که نگو. اولش که یه 10 دقیقه ای غش و ریسه میرفت وقتی که خرسش رو میدید. اونقدر ناب و قشنگ قهقهه میزد که نگو. بعدش هم هربار خرسش رو میدید می‌خندید. تا حالا به هیچکدوم از وسایل و اسباب بازیهاش اینجوری توجه نکرده بود. ممنون خاله جون :)

۱ نظر:

  1. چه انرژي داد به من اون روز! هنوز از اون همه قهقهه و ذوق حس بودن دارم.

    كيانا! عاشق كادو گرفتن برات شدم. آخه تا حالا تو زندگيم هيچ كس اينجوري تحويلم نگرفته بود :))

    پاسخحذف