۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

دوباره پیک آسا

خیلی وقته از دخترم ننوشتم. از وقتیکه برگشتم سر کار راستش دیگه وقت نمی کنم. 15 خرداد با اومدن ناگهانی دخترکم پیک آسا رو ترک کردم و 7 ماه در کنار دخترم توی خونه بودم. ولی دیگه مرخصیم تمام شده بود و باید برمیگشتم شرکت. خیلی سخت بود هم شروع مجدد کار بعد از 7 ماه تو خونه بودن و هم جدا شدن از دخترم هرچند برای 6-7 ساعت در روز. حالا جای خوب قضیه اینجا بود که مامان و بابا از ساوه کوچ کردن تهران و نزدیک خونه ما خونه گرفتن و من می خواستم دخترم رو بذارم پیش مامانی و بابا حاجیش. ولی خوب باز دلم واسه دخترکم تنگ میشد. شب قبل از روز اول رفتیم خونه مامان و شب رو اونجا بودیم . شب شاید 2 ساعت خوابیدم. همش نگران بودم که چی میشه؟ فرداش وقتی داشتم از خونه می رفتم بیرون داشت گریه ام میگرفت. ولی بابام قربونش برم کلی دلداریم داد. رفتم شرکت و استقبال دوستان و همکارا رو دیدم کلی حال و هوام بهتر شد ولی باز نتونستم بیشتر از 12 بمونم و 12 زدم بیرون و رفتم پیش دخترم. وقتی رسیدم دخترم رو پای خاله دوهسه داشت می خوابید و وقتی منو دید، صورتش رو برگردوند و خوابید. دیگه ببینید که چه حس بدی بهم دست داد. ما شب دوم هم موندیم خونه مامان اینا ولی از روزای بعدش هر روز صبح ساعت 6:50 پا میشیم، لباس میپوشیم. دور کیانا پتو می پیچیم و درحالیکه خوابه میبریمش به معمولا بابا حاجیش تحویلش میدیم. از اونور ساعت 3 معمولا با بابا مرتضی میریم دنبال دخترم و می بریمش خونه. بعد بابا مرتضی برمی گرده دانشگاه و 8- 8.5 شب میاد خونه. راستی یادم رفت اینو بگم. بعد از 2-3 روز دخترم دیگه وقتی بعد از ظهر منو میبینه، کلی تحویلم می گیره و هی گریه می کنه و دست و پا می زنه تا بیاد بغل من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر