۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

شروع چاردست و پا رفتن همراه با یه سرما خوردگی سخت

هفته پیش من سرمای ویروسی خوردم و بعد از کلی ماسک زدن باز ویروس ها به دخترم منتقل شدن.
یکشنبه وقتی زنگ زدم به مامان که ببینم کیانا چیکار میکنه، مامان گفت که کیانا سرفه می کنه و غذا هم نمیخوره. به همین خاطر ساعت 1 کار رو تعطیل کردم و رفتم پیش دخترم تا باباش بیاد و ببریمش دکتر. شب که کیانا رو بردیم دکتر، فقط یه مقدار تب داشت و تک و توک سرفه میکرد به همین خاطردکتر هم داروی خاصی نداد. اوضاع عمومی دخترم در مجموع خوب بود و تا فردا بعداز ظهرش هم با کمک استامینوفن تبش کنترل می شد. ولی از غروبش تبش خیلی بالا رفت و با استامینوفن و پاشویه هم پایین نیومد. ساعت 11 شب تب کیانا نزدیک 39 درجه بود. کلی اوضاع نگران کننده شده بود. من یاد حرف خاله سارا افتادم که گفته بود هرموقع مشکلی داشتی و نمیدونستی چیکار کنی به اورژانس زنگ بزن. من هم سریع به 115 زنگ زدم و اونا گفتن که ران ها و زیر بغلش رو خنک کنید و چون زیر 1 سال داره سریع به بیمارستان برسونیدش. در همین حین بابای کیانا هم به دکتر حسین پور اس ام اس زد و از اون پرسید که چیکار کنیم. داشتیم آماده می‌شدیم بریم بیمارستان که آقای دکتر تماس گرفت و یه سری توصیه کرد از جمله استفاده از شربت ایبو پروفن. اینطوری بود که از رفتن به بیمارستان پشیمون شدیم و بابا مرتضی رفت و شربت ایبوپروفن خرید. تمام اون شب تقریبا هردومون بیدار بودیم و مرتب دخترم رو پاشویه میکردیم تا به زور تبش رو نزدیک 38 نگه داریم. آره شب خیلیییییییییییی بدی بود. امیدوارم هیچوقت دیگه تکرار نشه. فرداش هم وضع به همین منوال بود با این تفاوت که سرفه های خشک شدید و گرفتگی بینی هم بهش اضافه شد. به همین خاطر بابا مرتضی هم ترجیح داد که خونه بمونه. غروب مامانی و بابا حاجی و خاله دوهسه اومدن عیادت و کلی اعصابشون با دیدن وضع کیانا خرد شد. بعد که رفتن اونا، دوباره تب دخترم رفت بالا و مجبور شدیم دوباره ببریمش دکتر. آقای دکتر این بار به دخترم آمپول و آنتیبیوتیک داد و توصیه کرد که از بخور سرد براش استفاده کنیم. بعد آمپول اوضاع دخرتم بهتر شد و تبش هم اونشب حدود 37.5 بود ولی فکر کنم کلا تنش درد میکرد چون خیلییییی گریه می کرد. دیشب هم گرفتگی بینی دخترم رو خیلی اذیت کرد ولی الان که دارم این مطالب رو می نویسم خدا رو شکر تبش قطع شده و فقط سرفه می کنه و با صدای شدیدا گرفته میگه" دَ دَ دَ دَ" . خلاصه که اولین تجربه سرما خوردگی دخترکم خیلی سخت بود و در حین تجربه این سرماخوردکی سخت، دخترم چاردست و پا رفتن رو هم شروع کرد و مواقعی که یه مقدار سرحال میشد شروع میکرد چار دست و پا اینور و اونور میرفت. قسمت جالبش هم اینجا است که وقتی میخواد به سمت چیزی بره هرچقدر هم واسش هیجان داشته باشه سینه خیز (با سرعت زیاد) به سمتش نمیره و ترجیح میده خیلی آروم ( ولی چاردست و پا) بره سمتش.
راستی با شروع چار دست و پا، پای دخترکم به آشپزخونه هم وا شده و امروز وقتی از کنار سینک ظرفشویی برگشتم، دیدم اومده و داره یخچال رو با تعجب نگاه میکنه

۳ نظر:

  1. خاله مهری خیلی سخته شب رو با تب بچه سپری کردن امیدوارم که کمتر دچار این مریضیا بشه. اصلا نشدنش که ممکن نیست ولی هرچی کمتر بهتر ;)
    چاردست و پا رفتن کیانا خانوم رو هم تبریک میگم دیگه کارت درومده. دیگه باید خودت تمرین دوی سرعت وا استقامت رو شروع کنی .

    پاسخحذف
  2. جدن خیلی سخت بوده شرایطتتون.
    خدا رو شکر که کیانا خوب شد. و البته خودتون.
    شاد باشید

    پاسخحذف
  3. خوشحالم که حالش خوب شده. امیدوارم سالم باشید همیشه همه تون

    پاسخحذف