۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

سفر کاری بابا مرتضی

دیشب بابا مرتضی داشت وسایلش رو جم و جور می کرد که صبح زود بره سفر. و به همین علت از عبارت هایی مثل "باید ببرم"، " برام بذار" و از این قبیل استفاده میکرد. کیانا خانوم هم بعد از شنیدن این عبارات می پرسید: "بابا کجا میخوای بری؟" بابا مرتضی هم میگفت هیچ جا. پیش تو ام. ولی خوب به محض استفاده از یه عبارت مشابه باز کیانا:"بابا کجا می خوای بری؟" بابا مرتضی هم: "هیچ جا". تقریبا تو فاصله زمانی 2-3 ساعت،6-7 بار این سوال و جواب تکرار شد، که من شاکی شدم و به بابا مرتضی گفتم بگو کجا می ری. فردا هی سراغت رو میگیره ها. بعدش
بابا مرتضی: کیانا من میخام برم مسافرت.
کیانا: سکوت و نگاه.
بابا مرتضی: زودی برمیگردم.
کیانا: آخ جون! منم ببر. میخام سوار هواپیما بشم. آخ جون! آخ جون!
بابا مرتضی: نمیشه دخترم. سفرم کاریه.
کیانا: سکوت و نگاه.

امروز هرچی مامانی ازکیانا خانوم پرسیده بابات کجاست؟ جواب شنیده که "سر کاره".
من:کیانا! مگه بابا نگفت میره مسافرت؟
کیانا خانوم: آره. سفر کاری دیگه، رفته سر کار.

دخترم با شعوره ؛)

۱ نظر:

  1. قربونش برم. یه مشخصه دخترم اینه که وقتی یه چیزی بهش میگیم و چیزی نمیگه داره در موردش فکر میکنه. یعنی داره عادت میکنه که اول فکر کنه بعد حرف بزنه. واسه همین هم بعضی وقتا با حرفاش ما رو. غافلگیر میکنه.

    پاسخحذف