۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

تکذیبیه

کیانا با مهد کنار اومد؟ کی گفته؟ آقا بعد از پست آخر در مورد مهد، کیانا خانوم مهد رو ریخت به هم. یعنی بعد دو هفته رفتن کلا قاطی کرد و گفت مهد نمیرم که نمیرم. حالا بیا درستش کن. هی صحبت . هی شب ها بردن بیرون و گردوندن و پارک و خرید و ... . فایده نداشت که نداشت. شبها از غروب آفتاب شروع میکرد به گریه که من مهد نمیرم و دوستش ندارم.
توی مهد هم کلا تو کلاس خودشون نمیرفت و میچسبید به مدیر و معاون مهد و کلا واسه خودش تو دفتر مهد میپلکید. اصلا طرف مربیش نمیرفت. چرا؟ چون یه روز اینقد سر کلاس غر غر کرده بود که مربیش عصبانی شده بود و بهش گفته بود: "ساکت باش. حرف نزن." همین یه جمله شده بود آتو دست این دخترک که خاله نیلوفر رو دوست ندارم و پیشش نمیرم. خلاصه که هفته سوم رو هم با برنامه های فراوان اعم از گریه و زاری، ناز و نوازش و عصبانیت و داد و بیداد کیانا رو فرستادیم مهد. ولی دیگه کار به جایی رسید که احساس کردم دخترم داره شدیدا اذیت میشه و فشار روحی زیادی داره بهش وارد میشه. هی استرس داشت که داره شب میشه یا نه. اگر میگفتم نه. خیالش راحت میشد و آروم بود.لی اگر میگفتم آره . که بغض و آه و ناله شروع میشد و میگفت که شب شد نخوابیم. اکه بخوابیم زودی صبح میشه و باید برم مهد. این داستان کل هفته سوم ادامه داشت تا اینکه آخر هفته از استرس زیاد دختر کوچولوم تب شدیدی کرد و بعد دیدن این وضعیت من و بابا مرتضی تصمیم گرفتیم پرونده این مهد روببندیم و بندازیم دور.
بدین ترتیب هفته چهارم ماه باز کیانا مهمون مامانی شد ومهد نرفت.

۱ نظر:

  1. ای ول. اینجا می تونم دیگه بلاگ رو ببینم و کامنت هم بزارم. :دی
    سه ماهی بود که ننوشته بودی. دلمون تنگ شده بود:)

    پاسخحذف