۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

عاشق اسب

دخترم عاشق اسبه.

کیانا یه سری حیوون پلاستیکی داره که تقریبا تو همه بازی هاش چندتا از اونا رو میاره. ولی خوب اسب پای ثابته و همیشه باید باشه.  تا وقتی اسب نداشت دو تا گورخر از بین حیوونهای پلاستیکی برداشته بود و به اونا میگفت اسب. اسب مادر و اسب دختر. چون یکیشون بزرگتر از اونی یکی بود. هرکی هم که بهش میگفت اینا اسب نیستن و گورخرن. کلی شاکی میشد میگفت:" اسمشون اسبه، فامیلیشون گورخر." !!!
تا اینکه بابا مرتضی یه اسباب بازی جدید خرید براش. اونم چی؟ یه اسب کالسکه دار.  دیگه کیانا از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه. هی اسبش رو اینور و اونور میکرد و با ذوق فراوان نوازشش میکرد. بعد چد دقیقه ..
کیانا: مامان ،اسب هم مثل گورخر، مچ پاش سیاهه.
مامان: کدوم گورخر؟ تو که گورخر نداری.
کیانا: (در حالیکه به اسب مادر سابق اشاره میکنه ) اون رو میگم.
مامان: اون مگه اسب مادر نیست؟
کیانا: نه دیگه. اون گورخره. دیگه خودم اسب دارم.
مامان : آهااااا!!!!

کیانا همه جا چشمش دنبال اسبه. تو تابلوها. رو قوطی کبریت. رو نایلونی که خانم فروشنده لباسی که خریدیم رو توش
گذاشته. تو کتاب. ت. مجله. تو کارتون. تو فیلم . همه  جااا...  و تو جواب مامانی که ازش میپرسه: چرا اسب دوست داری ؟ میگه: آـخه میدونی چیه مامانی؟ من عاشق اسبم. عاشقااا. عاشق"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر