۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

وجدان درد

کیانا دم گوشی صحبت کردن رو یاد گرفته و خیلی خوشش میاد از این کار. اوایل که فقط دهنش رو می آورد دم گوشم و لب میزد. به خیالش داره در گوشی حرف میزنه. ولی تازگی ها یاد گرفته که خیلی یواش دم گوشم حرف بزنه.  دیروز هم ییهو بهم میگه گوشت رو بیار یه چیزی باهات بگم ( کلا کیانا به جای بهم و بهت و بهش میگه باهام و باهات و باهاش. انگار قصد هم نداره درستش کنه)
حالا فک میکنید چی گفت در گوشم: "یه چیز بگم گوش میکنی؟ سرت رو تو آبگوشت میکنی ؟ دنبال خرگوش میکنی؟" این هم نجواهای در گوشی من و دخترم. ;)

دوشنبه مهناز جون (خاله خانوم کیانا) با بابا حاجی و مامانی خونه ما بودن. مهناز جون از کیانا میخاست که یکی از اسباب بازی هاش رو بهش بده ولی کیانا قبول نکرد. بعد رفتنشون کیانا که وجدان درد گرفته بود سراغش رو گرفت و گفت:
کیانا: چرا مهناز جون رفت؟ من میخاستم یه چیزی باهاش بگم.
من: خوب فردا تلفنی بگو.
کیانا: نمیشه. باید در گوشش میگفتم.
من:خوب فردا تلفنی یواش بهش بگو.
کیانا: نمیشه که. تو تلفن گوشش معلوم نیست که برم دم گوشش بگم. !!!!
من: حالا چی میخای بگی؟
کیانا: میخام بگم ببخشید مهناز جون که هیچکدوم از اسباب بازی هام رو باهات ندادم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر