۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

حیاط؟؟؟

رفتیم ولایت باباحاجی! یه روستای کوهستانی خوش آب و هوا که وسط تابستون هم باید موقع خواب روت پتو بکشی. بابا حاجی یه خونه ویلایی رو دامنه کوه ساخته و تو این خونه یه حیاط و یه باغچه باصفا هم هست. تو حیاط خونه یه بخشی برا پارک ماشین در نظر گرفته شده و بقیه ش سنگفرشه.
تو خونه ایم و کیانا دنبال بهانه است که بره بیرون. به من میگه مامان پاشو بریم پارکینگ. خنده ام میگیره و میگم: "پارکینگ نه، حیاط". با تعجب میگه: "حیاط؟ حیاط چیه؟"میگم: "بعضی از خونه ها حیاط دارن. که میتونیم بریم توش بدوییم و بازی کنیم." با خوشحالی میگه:" پس پاشو بریم حیاط." 
در طول زمانی که اونجاییم چند بار دیگه من رو به پارکینگ و بعد از دیدن لبخند من به حیاط دعوت میکنه.

اینم سرگذشت کلمه حیاط که داره کم کم به لیست کلمات مهجور فارسی می پیونده.

۱ نظر:

  1. خیلی جالبه که این مدل زندگی الان بعضی کلمات رو خودبخود حذف کرده!
    خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم. حتی رنگ قبلا صورتی بود نه که الان آبی شده:)
    و چه کیانا بزرگ شده مهری :) با این حرفها و جملات:*

    پاسخحذف